به قدری فکر و ذهنم مشوش و درگیر است که واقعا مدخل ورودی و نقطه شروع مطلب را نمیتوانم درک کنم. تا به حال از مرگ کسی اینگونه خراب نشده بودم. نه اینکه فکر کنید از آن دسته آدمها هستم که در مقابل مرگ افراد زانو خم میکنم. نه! اتفاقا مشهور به خلاف این هستم همه در اینگونه مواقع میگویند «خیلی عادی برخورد میکنی! خیلی دل گندهای!»
اما اینجا زانو زدهام! اعتراف میکنم که خراب شدهام و عظمت یک مرد الهی و رفتن او مرا در هم پیچانده است… دو ساعتی است از مراسم تغسیل آیت الله میرزا حسن ثقفی به منزل آمدهام، سعی کردم خودم را عادی جلوه دهم و پیش خانواده طبیعی جلوه کنم… اما نمیشد. آمدم اتاقم تا به همه کسانی که این پست را میخوانند بگویم که انسان اگر در برابر رفتن اسوه فضیلت و اخلاق نشکند و اشک نریزد، انسان نیست. فضیلت و خوبی ذاتا انسان را مجبور به خضوع میکند.
آیت الله استاد میرزا حسن ثقفی تهرانی، اسوه اخلاق و فروتنی بود. او مصداق هدایت مردم به سوی حق به غیر زبان بود، او با عملش به ما سکینه و وقار میآموخت و در این ده سال، شیره محبت خدا و اهلبیت را به جان ما چشاند. هنوز نام فاطمه زهرا را به زبان جاری نکرده بودی که اشک چشمانش چون ابر بهار بر گونه مهربانش جاری میشد و با صدای بلند به یاد مصایب حسین مظلوم اشک میریخت.
برادر همسرآیت الله خمینی بود اما والله قسم شخصیت او تابع هیچ فردی نبود او خود ذاتا ارزشمند بود و هر کس که با او مختصر ارتباطی داشت معترف به اخلاق و تواضع او میشد. باور کنید، بخدا قسم برای کودک دو ساله از جای بر میخواست و احترام میکرد… وقتی به دیدن او در بیمارستان رفتم، تمام قوای خود را جمع کرد و دستش را به سینه نهاد تا برای همیشه ثابت کند که ادب در خونش و در ذاتش جریان دارد. او ادب و اخلاق را بازی نمیکرد او خود ادب و تواضع بود.
خاک بر فرق آنان که بزرگی را در کبرو غرور و خدعه… دنبال میکنند.
حاج حسن آقا رفت… ای کاش ما بیدار شویم و فضایل اخلاقی را سرلوحه عمل و کردار خویش نماییم. دکانها را تعطیل کنیم و به حقیقت بپیوندیم.
راستی تربت امام حسین را که آخر غسل بر دیدگانش نهاده بودند، خیلی به او می آمد. می دانید چرا؟ چون از قبیله حسین بود و به راستی حسین حسین میگفت…
خدایا! او همیشه در دعاهایش می گفت: خدایا ما را مستغرق بحار لطفت قرار بده.
حال ما می گوییم:خدایا بنده مهربانت به نزدت آمده او را مستغرق بحار لطفت قرار بده.