بیشک یکى از شخصیتهاى نقشآفرین در دوران غربت و تنهایی اسلام حضرت ابوطالب است. او به عنوان یکی از دو رکن حامی پیامبر در کنار خدیجه (سلام الله علیها) قرار گرفت و به واسطۀ جایگاه ویژهاش در مکه پیامبر را در ابعاد مختلف یاری نمود و تمام منابع اسلامی از کتب شیعه و سنی خدمات و حمایتهای او را نگاشته اند.(۱) مع الاسف گروهی، با نادیده گرفتن واقعیات، حکم به کافر بودن او و مرگ او در حال شرک دادهاند و برای این ادعای مضحک دست به تراشیدن استدلالهای مضحکتر زدهاند و برای رسیدن به این هدف به دروغپردازی متوسل شدهاند. برای محقق منصف و پژوهشگر ژرفنگر روشن است که این اتهام ریشه در امری ثانویه دارد و خود اصالتاً مورد توجه نیست. هنگامی بر وضوح این امر افزوده میشود که بدانیم منافع یک جریان فکری و حکومتی در طول تاریخ به تخریب شخصیتهای وابسته به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گره خورده است و همواره کوشیدهاند با جعل و فریب این هدف را تأمین نمایند. بنیامیه و بنیعباس در ترویج مشرک بودن ابوطالب انگیزۀ مشترک داشتند. زیرا بنیامیه و در رأس آنها ابوسفیان تا روز فتح مکه در برابر اسلام جنگیدند و در مقابل آن مقاومت کردند و تنها در آن روز و از روی ناچاری اظهار مسلمانی کردند(۲) و عباس، بزرگ خاندان بنیعباس نیز در جنگ بدر در سپاه قریش مقابل مسلمانان جنگید و اندکی قبل از فتح مکه اسلام آورد.(۳) در آن ایام سخت و طاقتفرسا آنها نه تنها از پیامبر حمایت نکردند، بلکه بزرگترین فشارها و چالشها از سوی آنها بر پیامبر تحمیل شد و تا امروز نیز پیکر اسلام از زخمهایی که انحرافات بنیامیه و بنیعباس بر آن وارد کرد التیام نیافته است. این در حالی بود که حمایت ابوطالب، پدر حضرت علی (علیه السلام)، از اسلام جای انکار نداشت و فرزندان او نیز همواره حامی و مددکار اسلام و پیامبر آن بودند. در حقیقت هیچ خانوادهای به اندازۀ خاندان ابوطالب به اسلام و پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) خدمت نکرده و خدمات هیچ کس به اندازۀ خدمات آنان برای دین اسلام سودمند و باارزش نبوده است. هنگامی که همگان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) را تنها گذاشته بودند و دفع خطر از اسلام و جان پیامبر فقط با فداکاری و ایثار جان میسّر بود، این خانواده ایشان را چنان یاری دادند که بهتر از آن برای کسی مقدور نبود و این خود مسبب بزرگی برای دشمنی دشمنان دین با او به شمار میآید. جریان جعل و فریب همیشه کوشیده است به بهانۀ شرک ابوطالب افتخارات امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را خدشهدار نماید. ایمان ابوطالب و اثبات آن بحثی دامنهدار است و نشانۀ تهمت کفر به آن بزرگوار در عصر حکمرانی وجود مقدس امیرالمؤمنین(۴) و قبل از آن(۵) نیز دیده میشود.
حضرت ابوطالب در یک نگاه
عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب (۶ ) که برخی او را عمران نامیدهاند(۷) مکنّی به ابوطالب است. برای نام عبدمناف شواهد تاریخی وجود دارد و آن وصیت پدرش عبدالمطلب است که در آن وصیت، زمانی که سفارش پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) را به ابوطالب مینماید، از نام عبدمناف برای ابوطالب استفاده میکند. عبدالمطلب مىگوید: «اى عبدمناف، پس از خود تو را به [حمایت از] موحدى سفارش مىکنم که پس از پدرش بىهمتاست».(۸) بیشتر با کنیهاش ابوطالب که به جهت فرزند ارشدش طالب بدو داده شده مشهور است.( ۹) حاکم نوشته است: بیشتر گذشتگان بر این عقیده بوده اند که نام او همان کنیه او(یعنی ابوطالب) است.(۱۰) بنا به نقلی او ۸۰ و چند سال پیش از هجرت زاده شد،( ۱۱) و در نقلی دیگر در سال ۵۳۵ میلادی؛ یعنی ۳۵ سال قبل از تولد پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله)، «عام الفیل» (۵۷۰میلادی)، (۱۲) و ۷۵ سال پیش از بعثت ایشان، در مکه، دیده به جهان گشود.( ۱۳) پدرش عبدالمطلب جدّ پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) است که همۀ قبایل عرب وی را به عظمت و بزرگواری میشناختند و از او به عنوان مبلِّغ آیین توحیدی حضرت ابراهیم (علیه السلام) و مردی باکفایت یاد میکردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنیای آن روز بود که او را با لقب «سید البطحاء» (آقای سرزمین مکه و حومۀ آن)، «ساقی الحجیج» (آبدهنده به حاجیان خانۀ خدا)، «ابوالساده» (پدر بزرگواریها) و «حافر الزمزم» (کَنندۀ چاه زمزم) میخواندند. ( ۱۴)
ابوطالب و عبدالله، پدر رسول خدا (صلی الله علیه و اله)، از یک مادر زاده شدند و مادر هر دو فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران از قبیلۀ مخزوم بود.( ۱۵)که به سبب داشتن پسرانى چون عبداللّه (پدر پیامبر) و ابوطالب (از داوران قریش)، زنى «مُنجِبه» (زایندۀ فرزندانى نجیب) شناخته مىشد.(۱۶) ابوطالب را دارای چهار پسر و سه دختر (۱۷) و بعضی دو دختر دانستهاند.(۱۸) پسران او طالب، عقیل، جعفر و علی (علیه السلام) هر یک ۱۰ سال با هم اختلاف سن داشتند.( ۱۹) برخی نیز گفتهاند که عقیل چهار سال از جعفر و او نُه سال از علی (علیه السلام) بزرگتر بود.( ۲۰)طالب پسر بزرگ او بود که از او نسلی باقی نمانده است. دومین فرزند ابوطالب «عقیل» پدر حضرت مُسلِم و سومین آنها «جعفر» معروف به جعفر طیار و چهارمین و آخرین فرزند پسر وی، امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) است.( ۲۱) دخترانش (طبق نقل قائل به وجود سه دختر) امّهانی (فاخته) ( ۲۲)، جمّانه، و ریطه (امطالب) ( ۲۳) نام داشتند. همۀ فرزندان ابوطالب از فاطمه بنت اسد بن هاشم بودند.( ۲۴) او اولین زن هاشمی است که با یک مرد هاشمی ازدواج کرده و برای او فرزند آورد.( ۲۵) بنابراین پدر و مادر حضرت علی (علیه السلام) هر دو هاشمى بودند.( ۲۶) گفته شده وی فرزند دیگری به نام «طلیق» از همسری به اسم «علّه» داشت.(۲۷)
او آخرین وصی از سلسلۀ اوصیای پیامبران قبل از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بوده است.( ۲۸) بر پایۀ حدیثی از علی (علیه السلام)، ابوطالب در عین تهیدستی سرور قریش بود و پیش از او هرگز فرد تهیدستی بر قریش ریاست نکرده بود.( ۲۹) ابوطالب پس از مرگ عبدالمطلب و برادر خود، زبیر، سه سال عهدهدار رفادت و سقایت کعبه شد.) ۳۰٫( همچنین وی عهدهدار تعمیر کعبه پس از سیل شد و دستور داد تا از مال پاکیزه در بازسازی بنای کعبه استفاده کنند. در این هنگام، رسول خدا ۲۵ سال داشت و ستیز بر سر نصب حجرالاسود در همین ماجرا رخ داد.) ۳۱٫( ابوطالب نه تنها تحت تأثیر شرک و بتپرستی مردم مکه قرار نگرفت، بلکه در مقابل شیوههای جاهلیت ایستادگی کرد و نوشیدن مسکرات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگی بر حذر داشت.(۳۲) بزرگمنشی وی در میان قریش زبانزد بود. منصب داورى او در قریش نیز بدو جایگاهى ویژه بخشیده بود. (۳۳) به سبب درایت و نفوذ کلامش در میان قریش، تیرههای مختلف هنگام ستیز او را داور قرار میدادند. او نخستین کسی است که «سوگند خوردن اولیای مقتول برای اثبات قتل» را در امر قضا سنت قرار داد و بعدها اسلام نیز آن را با نام «قسامه» تثبیت کرد (۳۴) و این سنت در اسلام نیز ادامه یافت.( ۳۵) وی شاعری توانا و برجسته بود.( ۳۶) اشعارش، که در مجموعهای گردآوری شده، در سدههای نخستین اسلامی مورد توجه و استناد شاعران و ادیبان معروف بوده است(۳۷)، به ویژه قصیده لامیۀ او که شهرت بسیار یافت.( ۳۸) حضرت ابوطالب (علیه السلام) شخصیتى معروف به سخاوت و نیکوکارى بود ( ۳۹) و هنگام اطعام او کسی دیگر اطعام نمیکرد. (۴۰) بوطالب، وقار و حکمت حکما، و هیبت ملوک را داشت و به گفتۀ اکثم بن صیفى، حکیم عرب، «حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود».(۴۱)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همواره در دامان حمایت عبدالمطلب زندگی کرد تا اینکه او در صد و دو سالگی در بستر مرگ قرار گرفت و نگران آینده و سرپرستی محمد (صلی الله علیه و آله) بود. ابولهب پرسید: «من این کار را خواهم کرد؟» عبدالمطلب بدو گفت: «شرّت را از او بازدار!» عباس اظهار داشت: «من این کار را به عهده خواهم گرفت؟» عبدالمطلب گفت: «تو مرد خشمناکی هستی. میترسم او را آزار دهی!» (۴۲) سرانجام سرپرستی محمد (صلی الله علیه و آله) را به ابوطالب سپرد و درگذشت. بدین ترتیب حضرت ابوطالب پس از رحلت پدرش سرپرستی پیامبر (صلی الله علیه و اله) را، که هشت سال بیشتر نداشت، عهدهدار شد.( ۴۳۳) او در پاسخ به سفارشهای حضرت عبدالمطلب در مواظبت از محمد (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: «پدر جان! محمد (صلی الله علیه و آله) هیچ احتیاجی به سفارش ندارد. زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم». (۴۴ )
حضرت ابوطالب در مقام سرپرست محمد (صلی الله علیه و اله) توجهی ویژه به وی داشت و بیش از فرزندانش به او محبت میورزید. بهترین غذا را برای وی فراهم میساخت و بسترش را در کنار بستر خود قرار میداد و میکوشید همواره در کنارش باشد.( ۴۵)رسم ابوطالب چنان بود که هرگاه مىخواست به فرزندان خود غذا بدهد به آنها مىگفت: صبر کنید تا پسرم (حضرت محمد) بیاید، و (آنها صبر مى کردند تا) محمد (صلی الله علیه و آله) مىآمد (و با آنها غذا مى خورد)(۴۶) در سفرهای تجاری نیز او را با خود میبرد. ماجرای ملاقات بحیرای راهب با پیامبر (صلی الله علیه و اله) و توصیۀ راهب به حضرت ابوطالب دربارۀ وی، دربارۀ یکی از همین سفرها گزارش شده است.( ۴۷) هرگاه رسول خدا در رختخوابش میخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه میخوابیدند به آرامی او را بیدار میکرد، و رختخواب علی را با وی جابهجا مینمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مأمور میساخت.( ۴۸)
فاطمه بنت اسد، همسر او، نیز در این امر با او همراهی میکرد. روزى که ابوطالب رسول خدا (صلى الله علیه و آله را از عبدالمطلب) گرفت و به خانه آورد، به همسرش، فاطمه بنت اسد، گفت: «بدان که این فرزند برادر من است که در پیش من از جان و مالم عزیزتر است! و مراقب باش مبادا احدى او را از آنچه مىخواهد منع کند!» فاطمه که این سخن را شنید تبسمى کرد و گفت: «آیا سفارش فرزندم محمد را به من مىکنی در صورتی که او از جان و فرزندانم نزد من عزیزتر است؟!» پیش از این، در روز تولد محمد (صلی الله علیه و آله)، ابوطالب (رحمه الله) دربارۀ کمالات محمد و فرزندی که در آینده خواهند داشت به فاطمه بنت اسد خبر داده بود؛ وی در روز ولادت حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) به فاطمه بنت اسد (علیها السلام)، مادر امیرمؤمنان (علیه السلام)، فرمود: «إِصْبِری سَبْتاً، أُبَشِّرُک بِمِثْلِهِ إِلاَّ النُّبُوَّه»؛ یک سَبت (سی سال) صبر کن، من نیز بشارت شخصی چونان او را به تو خواهم داد، جز اینکه او پیامبر نیست. (۴۹) او اولین زنی بود که با پای پیاده به مدینه هجرت کرد.(۵۰) پس از وفات فاطمه بنت اسد، که زنی مسلمان و بزرگوار بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «الیوم ماتت امی»؛ امروز مادرم وفات کرد. در مصیبت مرک او پریشانحال بود، در قبر او خوابید، برایش دعا نمود، و چون از حضرتش پرسیدند: «چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بیتاب شدهای؟» فرمود: «او به راستی مادرم بود. زیرا کودکان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر میکرد. آنان را گردآلود میگذاشت و مرا تمیز و آراسته مینمود. راستی که مادرم بود».( ۵۱) و در ادامه فرمود: «او در رعایت امر من و مراقبت و حمایت از من بهترین خلق بود بعد از ابوطالب». (۵۲) ابوطالب در برپایی مراسم ازدواج پیامبر و خدیجه پیشگام بود( ۵۳) و خطبۀ عقد را نیز او جاری نمود.( ۵۴)
حضرت ابوطالب: حامی اسلام
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشتسالگی به خانۀ خویش منتقل ساخت، و تا سن پنجاهسالگی وی لحظهای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم داشت! خطرهایی را که متوجه رسول خدا میگردید او و فرزندانش با جان و دل میخریدند، و آنچنان فداکاری و ایثاری مینمودند که ملائکه و جبرئیل به آنها مباهات میکردند. هنگامی که دعوت علنی پیامبر به اسلام آغاز گردید و دعوت مخفیانه پس از سه سال پایان پذیرفت، فشار قریش بر حضرت ابوطالب افزایش یافت. ( ۵۵ ) او بزرگ بنیهاشم بود و محمد (صلی الله علیه و اله) نیز از قریش بود و اکنون آنچه را اجداد قریش میپرستیدند نفی میکرد. در این موقعیت، ابوطالب دو مسئولیت مهم را عهدهدار بود: هم باید جایگاه اجتماعی بنیهاشم را در میان قریش محافظت میکرد و هم بنیهاشم را با خود همدل میساخت تا اسلام آسانتر به اهداف خود دست یابد. پیگیری هوشمندانۀ این دو هدف به دعوت محمد (صلی الله علیه و اله) بسیار کمک میکرد و سران قریش را در حالت انفعال قرار میداد. از این رو، قریش میکوشید بدون رویارویی مستقیم با مجموعۀ بنیهاشم، با حمایت عناصر مخالف رسالت جدید در صدد تضعیف جایگاه ابوطالب برآید. و این اولین فعالیتهای جبهه کفر برای تخریب چهرۀ نورانی حامی بزرگ اسلام بود که میتواند عقبۀ فکری تخریبکنندگان او را در طول تاریخ برای ما مشخص نماید. بدین سبب در عشیره اقربین (۵۶) که دعوتشدگان بیشتر از بنیهاشم بودند، برخی از اعضای برجستۀ هاشمی مانند ابولهب وی را شماتت کردند. آنگاه که در همین جلسه رسول خدا (صلی الله علیه و اله) علی (علیه السلام) را برادر، وصی و خلیفۀ خود خواند، گروهی با تمسخر به ابوطالب گفتند: «به تو فرمان داد که از فرزندت اطاعت کنی!»(۵۷) استهزاء ابوطالب و پیامبر از دید خداوند متعال مخفی نماند با نزول آیۀ «فاصدع بما تُؤمر و اعرض عن المشرکین انّا کفیناک المستهزئین» (۵۸) (پس آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی برمتاب! ما به تحقیق شرّ استهزاءکنندگان را از تو دور خواهیم ساخت) بر ادامۀ مأموریت علنی ایشان اصرار ورزید.
قرآن به مشکلات پیامبر در این دوران با سرفصلهای تکذیب( ۵۹) استهزاء و مسخره کردن(۶۰) ، تهدید و تخویف (۶۱)، اعراض و روگردانی از او(۶۲ ) و نشر شایعات مبنی بر جنون، کذب، شاعری، ساحری و… پیامبر(۶۳) اشاره میکند. با آشکارتر شدن دعوت محمد (صلی الله علیه و اله) سختگیریها بر ابوطالب نیز گسترش یافت. قریش با رجوع مکرر به ابوطالب از او میخواستند که برای تعطیل شدن دعوت پیامبر اقدام نماید. مطالعه و بررسی این سه مرحله به روشنی نحوۀ رفتار ابوطالب را با قریش و محمد (صلی الله علیه و اله) نشان میدهد. در دیدار نخست، جهت حلوفصل مسالمتآمیز مسئله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند.(۶۴) حتی سعی کردند از راه تطمیع پیامبر (صلی الله علیه و آله) با مال و املاک و… ایشان را از ادامۀ دعوتش منصرف کنند.(۶۵)ابوطالب با موضع نگرفتن در برابر بزرگان قریش، با گفتاری مسالمتجویانه(۶۶) کوشید آنان را مجاب کند و با آرام نمودن آنها فرصت تبلیغ را برای پیامبر فراهم سازد.در دیدار دوم، قریش خواهان تسلیم کردن محمد (صلی الله علیه و اله) بودند. آنان گفتند: «ای ابوطالب برادرزادهات به خدایان ما ناسزا میگوید و بر دین ما عیب میگیرد و عقول ما را سبک میشمارد و پدران ما را گمراه میداند. یا وی را از این کار بر حذر دار یا او را به ما واگذار!»(۶۷) و او که بیشتر تحت فشار قرار گرفته بود، کوشید پیامبر (صلی الله علیه و اله) را از خطرهای دعوتش آگاه کند. اما آنگاه که با اصرار او روبهرو شد، گفت: «هر چه میپسندی، انجام بده! به خدا سوگند، تو را تسلیم نخواهم کرد».( ۶۸)
بزرگان مشرک قریش به ابوطالب پیشنهاد کردند تا محمد (صلی الله علیه و اله) را با عماره بن ولید مخزومی مبادله کند که جوانی زیبا و باذکاوت بود.( ۶۹ ) وی، در برابر این پیشنهاد، سخت برآشفت و مطعم بن عدی را که کاملاً از این پیشنهاد حمایت میکرد، با سرودن شعری مؤاخذه(۷۰) و بر پایۀ گزارشی، به قتل تهدید کرد.(۷۱) گویا در شب همین واقعه، پیامبر (صلی الله علیه و آله) مدتى ناپدید شد و ابوطالب از بنىهاشم و بنىمطّلب خواست تا زمان پیدا شدن ایشان، سران مشرک را با شمشیرهاى بهکمربسته زیر نظر بگیرند. وقتى پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، ابوطالب رسماً اعلام کرد: «به خدا سوگند اگر او را مىکشتید، یکى از شما را زنده نمىگذاشتم». این رفتار او قریش را در هم شکست و ابوجهل را بیش از همه سرافکنده کرد.(۷۲) به روایتى دیگر، این واقعه در شب «اسراء» یا معراج پیامبر (صلی الله علیه و آله) رخ داد که وی در آن شب مدتى کوتاه ناپدید شده بود.(۷۳)
رویکرد ابوطالب در برابر سران مشرک قریش، با حمایت کامل بنیهاشم (جز ابولهب) و نیز بنیمطلب (فرزندان برادر هاشم) از پیامبر (صلی الله علیه و اله) همراه شد. وی آنان را به سبب حمایت از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) ستود. سرودههایی از او در حمایت از پیامبر (صلی الله علیه و اله) روایت شده است.( ۷۴) او برادرش حمزه را به اسلام تشویق و پس از گرویدنش به اسلام تمجیدش کرد.( ۷۵) در سال پنجم بعثت، همو نجاشی پادشاه حبشه را به سبب پذیرش مسلمانان ستود) ۷۶٫(
در سال هفتم، آنگاه که از تصمیم قریش برای قتل محمد (صلی الله علیه و اله) آگاه شد، شعری بدین مضمون سرود: «به خدا سوگند! قریش نمیتواند به تو دست یابد، مگر این که من در خاک خفته باشم» (۷۷٫( پس از این رویکرد، سران قریش در پی بستن پیمانی برآمدند تا از هرگونه رابطۀ اجتماعی و اقتصادی با بنیهاشم و بنیمطلب و عموم مسلمانان پرهیز کنند. از این رو، از ابتدای سال هفتم بعثت، اینان به اجبار در منطقهای که بعدها «شِعْب ابیطالب» خوانده شد، در حال تحریم اقتصادی و اجتماعی مسکن گزیدند.) ۷۸٫( ابوطالب از کسانی بود که در شعب دارایی خود را انفاق کردند.(۷۹) بعد از سه سال مرارت و سختی امین وحی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از واقعیتی بزرگ مطلع نمود و آن حضرت از معدوم شدن عهدنامهای که موجب تبعید آنان به شعب گردیده بود آگاه شد. حضرت ابوطالب پیک پیامبراکرم و مسلمانان بود و این خبر را به مشرکان قریش رساند. او به قدری در صدق پیامبری پیامبر راسخ بود که به مشرکان وعده داد که اگر محمد (صلی الله علیه و اله) راست نگفته باشد، او را به قریش تحویل دهد. قریش پذیرفت و با مشاهدۀ صحت این خبر غیبی، عهدنامه نقض شد و بنیهاشم و مسلمانان در سال دهم بعثت از محاصره بیرون رفتند.)۸۰) اعتمادبهنفس ابوطالب در بیان این سخن میان مشرکان قریش، نشاندهندۀ اعتقاد راسخ وی به گفتههای پیامبر (صلی الله علیه و اله) است. او پس از این ماجرا نیز رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را در شعری ستوده است.(۸۱)
ایمان ابوطالب
اهل سنت معتقدند ابوطالب اسلام را نپذیرفت(۸۲) و در کفر و الحاد از دنیا رفت، و او را مشرک میپندارند. از همین رو در کتب آنان مطالب و تحلیلهایی دربارۀ حضرت ابوطالب دیده میشود که حکایت از کملطفی یا کینۀ نویسندگان آن کتابها نسبت به شخصیت حضرت ابوطالب (علیه السلام) دارد. جای شک نیست که اگر گوشهای کوچک از فضایل ذکرشده دربارۀ حضرت ابوطالب دربارۀ هر فرد دیگری آمده بود، همگی بالاتفاق اسلام و ایمان او را تصدیق میکردند. حال چگونه است که با وجود دهها شاهد محکم بر ایمان و خدمات پرآوازۀ او در راه اسلام و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، باز گروهی وی را تکفیر کردهاند و حکم به کفر و معذب بودن او نمودهاند؟
تأسفبارتر اینکه آنها برای اثبات ادعای مضحک خود به قرآنی استناد میکنند که حضرت ابوطالب سالیان طولانی برای حفظ آن خون دل خورد و اموال خود را در راه آن مصروف نمود و فرزندان و خانوادۀ خود را سپر بلای آن قرار داد. در تفاسیر خود آوردهاند که برخی از آیات عذاب در حق ابوطالب نازل گردیده است! به طور مثال آنان دربارۀ شأن نزول آیۀ «مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَن یَسْتَغفِرُوا لِلمُشرِکِینَ وَ لَو کَانُوا أُولِی قُربَی مِن بعد مَا تَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُم أَصحَابُ الجَحِیمِ» (۸۳) (برای پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند، سزاوار نیست که برای مشرکان، پس از آن که جهنمی بودن آنان روشن شد، آمرزش بخواهند، هر چند از خویشاوندان باشند) نزد مفسران اهل سنت سه دسته گزارش یافت میشود: ۱٫ پارهای نزول آن را دربارۀ مسلمانانی میدانند که برای پدران مشرک خود استغفار میکردند و دلیل آن را پیروی از استغفار ابراهیم (علیه السلام) برای پدرش میدانستند؛ ۲٫ برخی نیز آن را مصداقی نموده و نزول آن را دربارۀ زیارت قبر آمنه مادر پیامبر (صلی الله علیه و اله) از جانب ایشان دانستهاند که بدین ترتیب، پیامبر (صلی الله علیه و آله) از این کار بازداشته شد! و به این وسیله نه تنها ابوطالب بلکه پدر و مادر پیامبر را نیز در زمرۀ کفار قلمداد میکنند؛ ۳٫ دستهای از مفسران آنان نیز گفتهاند که این آیه دربارۀ ابوطالب نازل شده است و بدین سان، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در هنگام احتضار ابوطالب، از استغفار برای وی نهی شد! سستی این استناد هنگامی مشخص میگردد که بدانیم اصولاً انتساب این شأن نزول به این آیه درست نمیباشد. چرا که این سوره به تصدیق تمام قرآنپژوهان و مفسران، ازجمله خود اهل سنت، از آخرین سورههای نازلشده بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه بوده است،(۸۴) حال آنکه میدانیم ابوطالب پیش از هجرت و در مکه درگذشت و زمان نزول این آیه سالیان سال از احتضار حضرت ابوطالب گذشته بود.
دیگر استنادات و شواهد اهل سنت همچون حدیث جعلی ضحضاح(۸۵)نیز به همین سستی و در کمال بیدقتی است؛ بیدقتیهایی که هر فرد منصف و آگاهی را به این نتیجه میرساند که آنچه در این نوشتارها آمده است زادۀ تحقیق و دقت نیست، بلکه محصول تعصب و کینه است. و هر جا علمای آنها از این تعصب و کینه فاصله گرفتهاند واقعیت را ارائه نمودهاند. طبری با دو گزارش از ابوهریره و سعید بن مسیب نقل میکند که آیۀ ۵۶سوره قصص در شأن ابوطالب نازل شد و دلیلی بر شرک اوست. برخی از آنان اجماع مفسران را در این زمینه ادعا نمودهاند. از آن مهمتر مسلم و بخاری نیز در صحیحین این روایت را نقل کردهاند.( ۸۶) محقق قرآنی و عالم سترگ شیعی، ابوالفتوح رازی، در تفسیر خود به نحوی بسیار دقیق و موشکافانه بیتوجهی آنان را افشا نموده و از این آیه، نه تنها عدم کفر حضرت ابوطالب، بلکه اصرار وحی در ایمان ایشان را استخراج مینماید.(۸۷) ضعف استناد به این آیه به حدی است که فریاد فخر رازی، مفسر، فیلسوف و متکلم بزرگ اهل سنت، را نیز بلند کرده است؛ وی اذعان میکند که این آیه بر کفر ابوطالب دلالت ندارد و چیزی را بر علیه او اثبات نمینماید.( ۸۸) وجود این تناقضات در بیان ادلۀ کفر حضرت ابوطالب (علیه السلام) باعث میشود عالم زبردست دیگر از اهل سنت، ابنابیالحدید نیز تهاجم قاطبۀ علمای اهل سنت را به حضرت ابوطالب برنتابد و بنویسد: «ادعای کفر او به هیچ روی درست نیست و قراین تاریخی و نیز اختلاف شأن نزول آیات مربوط، گویای خلاف آن است».( ۸۹)
با توجه به آنچه در منابع اهل سنت آمده است انصاف این است که آنها باید معتقد باشند که ابوطالب قبل از بعثت پیامبر به پیامبری پیامبر ایمان داشت و به خوبى میدانست که فرزند برادرش به مقام نبوت خواهد رسید. زیرا مورخان آنها نوشتهاند: در سفرى که ابوطالب با کاروان قریش به شام رفت، برادرزادۀ دوازدهسالۀ خود، محمد (صلی الله علیه و آله)، را نیز با خویش همراه برد. در این سفر، علاوه بر کرامات گوناگونى که از او دید، کاروانش با راهبى به نام «بحیرا» برخورد کرد که سالیان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و از کتب عهدین آگاهی داشت و کاروانهاى تجارتى در مسیر خود به زیارت او میرفتند. در بین کاروانیان، محمّد (صلى الله علیه و آله) دوازدهساله نظر راهب را به خود جلب کرد. بحیرا پس از اندکى خیره شدن و نگاههاى عمیق و پرمعنى به او گفت: «این کودک به کدام یک از شما تعلق دارد؟» جمعیت به ابوطالب اشاره کردند. او اظهار داشت: «برادرزادۀ من است». بحیرا گفت: «این طفل آیندۀ درخشانى دارد؛ این همان پیامبرى است که کتابهاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر دادهاند و من تمام خصوصیات او را در کتب خواندهام».( ۹۰۰)
ابوطالب، پیش از این برخورد و برخوردهاى مشابه، از قراین دیگری نیز به نبوت پیامبر اکرم و معنویت او پى برده بود؛ طبق نقل دانشمند دیگر اهل سنت، شهرستانى (صاحب ملل و نحل) و دیگران، در یکى از سالها آسمان مکه برکتش را از اهلش بازداشت و خشکسالى سختى به مردم روى آورد. ابوطالب دستور داد تا برادرزادهاش، محمّد، را که کودکى شیرخوار بود حاضر ساختند. پس از آنکه کودک را در حالى که در قنداقهاى پیچیده شده بود به او دادند، در برابر کعبه ایستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شیرخوار را به طرف بالا انداخت و هر مرتبه مىگفت: «پروردگارا! به حق این کودک باران پربرکتى بر ما نازل فرما!» چیزى نگذشت که تودهاى ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان مکه را فرا گرفت. آنچنان سیلابی جارى شد که بیم آن میرفت مسجد الحرام ویران شود. سپس شهرستانى مىنویسد همین جریان که دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادرزادهاش از آغاز کودکى دارد ایمان وى را به پیامبر میرساند و اشعار ذیل را بعدها ابوطالب به همین مناسب سروده است:
و ابیض یستسقى الغمام بوجهه / ثمال الیتامى عصمه للارامل
او روشنچهرهاى است که ابرها به خاطر او مىبارند. او پناهگاه یتیمان و حافظ بیوهزنان است.
یلوذ به الهلاک من آل هاشم / فهم عنده فى نعمه و فواضل
هلاکشوندگان از بنىهاشم به او پناه مىبرند و به واسطۀ او از نعمتها و احسانها بهره مى گیرند.
و میزان عدل لا یخیس شعیره / و وزان صدق وزنه غیر هائل
او میزان عدالتى است که یک جو اشتباه نمىکند، و وزنکنندۀ درستکارى است که توزین او بیم اشتباه ندارد.
جریان توجه قریش در هنگام خشکسالى به ابوطالب و سوگند دادن خدا به حق او را علاوه بر شهرستانى بسیارى از مورخان بزرگ نقل کردهاند. علامهۀ امینى در الغدیر آن را از کتابهای شرح بخارى، المواهب اللدنیه، الخصائص الکبری، شرح بهجه المحافل، سیرۀ حلبى و طلبه الطالب نقل کرده است.( ۹۱۱)و نیز نقل نمودهاندکهپیامبر (صلّی الله علیه و آله)، وقتی برای آمدن باران دعا میکرد، فرمود: «بر خداست پاداشت ای ابوطالب! اگر زنده بود، چشمش روشن میشد!» و بعد فرمود: «چه کسی شعر او را حفظ است؟» و بعد شروع به خواندن شعر ابوطالب نمود.( ۹۲)
گروهى از صحابۀ پیامبر (صلى الله علیه وآله) نیز بر ایمان راستین ابوطالب گواهى دادهاند. ابوذر غفارى درباره ابوطالب چنین مىگوید: «سوگند به خداوندى که جز او خدایى نیست، ابوطالب از دنیا نرفت مگر این که اسلام را اختیار نمود». (۹۳) از ابنعباس و دیگر اصحاب نیز با سندهاى فراوانى چنین روایت شده است: «ابوطالب از دنیا نرفت مگر این که که گفت لا اإِلهَ اِلاّاللهُ مُحَمَّداً رَسُولُ الله».(۹۴) به نظر پذیرفتنی نمیرسد که مدعیان علم و دانش در میان اهل سنت که امثال ابوسفیان، خالد بن ولید، وحشی قاتل حمزه و عمرو عاص را مسلمان و از صحابه میدانند و عادل میشمارند دیدگان خود را بر این شواهد پررنگ ببندند و حضرت ابوطالب را در زمرۀ کفار و مشرکان محسوب نمایند.
علمای امامیه به استناد روایات اسلامی ودلایل بیشمار تاریخی بر این عقیده اند که حضرت ابوطالب پس از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اعلان اسلام به آیین حیاتبخش اسلام ایمان آورد و تا روزی که زنده بود مسلمان بود و با دلی مالامال از ایمان و اخلاص به آیین توحید دوران زندگیاش را سپری نمود. (۹۵) او برای آن که از آیین یکتاپرستی دفاعی کارآمد داشته باشد و مسئولیت خود را در حفظ جان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در پیشبرد اهدف اسلام بیشتر ادا نماید، از ابراز علنی ایمان خودداری نمود.( ۹۶) بدیهى است که اگر ابوطالب اسلام خود را آشکار مىکرد، ابهت و احترام خود را نزد مشرکان قریش از دست مىداد (۹۷) و نمىتوانست به عنوان سرپرست قبیله حَکَم و داور مشرکان گردد و از مقام شیخوخت خود در حمایت از اسلام سود جوید. (۹۸) او ایمان به اسلام و پیامبر را خیر میدانست و هنگامی که علی (علیه السلام) در کودکی به پیامبر گروید و ابوطالب او را در حال نماز با پیامبر دید، او را از دین جدید بازنداشت و به پسرش گفت: «از دین پسرعمویت رویگردان نباش! او تو را جز به خیر نمیخواند».( ۹۹) و فرزند دیگرش جعفر را نیز به خواندن نماز با پیامبر امر فرمود.(۱۰۰)
گروهی از دانشوران اهل سنت نیز (هرچند اندک) با توجه به روایات اهل بیت(۱۰۱) و نیز قراین و شواهد موجود، از ایمان ابوطالب به اسلام سخن گفتهاند.(۱۰۲) وجود شواهدی همچون محبت شدید پیامبر به او(۱۰۳) استغفار پیامبر (صلی الله علیه و اله) برای وی و دستور ایشان دربارۀ غسل دادن پیکرش، تقیۀ وی و مضمون برخی سرودههایش(۱۰۴)، در کنار روایات متعدد امامان معصوم (علیهم السلام) که همگی بر قداست و ایمان او مهر تأیید نهادهاند سبب این امر است. امام صادق (علیهالسلام) عمل حضرت ابوطالب را همچون عمل اصحاب کهف در پنهان کردن ایمانشان میدانند و میفرمایند: حضرت ابوطالب همچون اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و تظاهر به شرک مینمودند. از این جهت دو بار مأجور خواهند بود. ( ۱۰۵) عدم اظهار ایمان چیزی از مقام شامخ حضرت ابوطالب نمیکاهد، بلکه وی به جهت دامان پرمهری که در آن پیامبر را پرورش داد و از او حمایت نمود امان از آتش جهنم را دریافت نمود، آنجا که جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: «من حرام کردم آتش را بر صلبی که تو را حمل کرد و شکمی که تو را پروراند و دامنی که تو را متکّفل شد. پس صلب یعنی پدرت عبداللّه و شکم یعنی مادرت آمنه و دامن یعنی عمویت ابوطالب».( ۱۰۶) پیامبر به ابوطالب بسیار علاقهمند بود و نه تنها او را دوست میداشت، بلکه هر که را ابوطالب دوست داشت محبوب پیامبر میگردید. مورخان اهل سنت مینویسند پیامبر به عقیل فرزند ابوطالب میفرمود: «من تو را از دو جهت دوست دارم: به سبب خویشاوندى که با من داری، و به سبب آنکه مىدانم عمویم ابوطالب تو را دوست داشت».(۱۰۷)هنگامی که اتهام کفر به حضرت ابوطالب به محدث عظیمالشأن، حضرت عبدالعظیم حسنی، میرسد در نامهای از محضر امام رضا (علیه السلام) دربارۀ ایمان ابوطالب سؤال مینماید. امام رضا (علیه السلام) در جواب فرمود: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اگر در ایمان ابوطالب شک کنی، سرنوشت تو آتش جهنّم است».( ۱۰۸) و بدین وسیله اعلام میفرمایند نه تنها او اهل ایمان است و جایگاه او در بهشت برین است، بلکه شککننده در ایمان اوست که از اهل ایمان خارج و جایگاه او دوزخ است. جایگاه اخروی این بزرگمرد تاریخ اسلام و حامی پراستقامت پیامبر اکرم در درجهای از اعتلا و تعالی قرار دارد که فرزند نمونۀ او امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «قسم به کسی که محمد را به حق به پیامبری برگزید، اگر پدرم در حق تمام گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند میپذیرد».(۱۰۹) حضرت ابوطالب (علیه السلام) نه تنها مؤمن به پیامبر بود و بعد از طلوع خورشید اسلام آن را با جان و دل پذیرفت، بلکه قبل از اسلام نیز لحظهای کفر نورزید و همچون پدر موحدش همیشه عالیترین مراتب انسانی را طی مینمود. گزارشگر صادق آن روزگاران، امیر المؤمنین (علیه السلام)، می فرماید: «به خدا سوگند، پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف، یک لحظه هم در برابر بت کرنش نکردند». از او سؤال کردند: «پس آنها به چه دینی بودند و چه کسی را می پرستیدند؟» حضرت گفت: «قبل از بعثت نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، اینها نماز میخواندند به طرف بیت الله الحرام و بر دین حضرت ابراهیم (علیه السلام) تمسک داشتند».(۱۱۰) هنگامی که معاویه در نامهای به امیرالمؤمنین از همخونی و نسل مشترک برای حضرت نوشت، حضرت در جواب او تکلیف بشریت و رهجویان حقیقت را تا قیامت مشخص نمود و فرمود: «اما گفتار تو که ما فرزندان عبدمناف هستیم، بدان امیه مانند هاشم، و حرب مانند عبدالمطلب، و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و نه مهاجر مانند آزاد شده است، و نه کسى که نژادش پاک و اصیل است مانند کسى است که به دیگرى چسبیده و بدو نسبت داده شده است. همچنین نه آنکه حق است مانند کسى است که براه باطل میرود، و نه کسى که ایمان آورده با آنکه حیلهگر و دغلباز است یکسان میباشد.(۱۱۱)آری حضرت ابوطالب نه تنها به اسلام و پیامبر راستین آن مؤمن بود، بلکه ایمان او در دستگاه عدل الهی از ویژگی و ارزش مخصوص برخوردار است. شرح کافر دانستن او را برای امام صادق علیه السلام از زبان مخالفان او بازگو نمودند و عرض کردند که: برخی از مردم -یعنی اهل سنت- می گویند: «حضرت ابوطالب (علیه السلام) در آتش جهنم است و آن آبی که او را در آن قرار داده اند حرارتش بیشتر شده است که مغز ابوطالب میجوشد». امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قسم به خدا که اینها دروغ میگویند. اگر فردای قیامت، ایمان ابوطالب را در یک کفۀ ترازو بگذارند و ایمان این مردم را در کفۀ دیگر بگذارند، ایمان ابوطالب قطعاً سنگینتر خواهد بود.(۱۱۲۲) همین ارزش ایمان اوست که او را در زمرۀ بزرگترین شفاعتکنندگان قیامت قرار داده است. حضرت علی (علیه السلام) در صحن مسجد نشسته و مردم اطرافش جمع بودند که مردی برخاست و پرسید: «ای امیرالمؤمنین تو در مقام و مرتبهای هستی که خداوند تو را در آن جایگاه قرار داده است. اما پدرت در آتش دوزخ شکنجه میشود». امیرالمؤمنین فرمود: «آرام باش! خدا دهانت را بشکند! سوگند به آن کسی که محمد را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم برای تمام گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند شفاعت او را میپذیرد. آیا پدرم در آتش معذب باشد و من که پسرش هستم تقسیمکنندۀ بهشت و دوزخ باشم؟ سوگند به آن کس که محمد را به حق مبعوث کرد، روز قیامت نور ابوطالب نور تمام آفریدگان را تحت الشعاع قرار میدهد، مگر پنج نور: نور محمد، نور من، نور فاطمه، نور حسن، نور حسین و امامان از فرزندان حسین علیهم السلام. آگاه باش نور ابوطالب از نور ماست که خداوند آن را دوهزار سال پیش از آفرینش حضرت آدم آفریده است». (۱۱۳) علامۀ طبرسی میگوید: «اهل بیت (علیهم السلام) بر ایمان ابوطالب (علیه السلام) اجماع دارند و اجماع اهل بیت (علیهم السلام) حجت است. چون آن بزرگواران یکی از ثقلین هستند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) امر به تمسک به آن دو نمود». (۱۱۴)
سر آخر اینکه فردی به نام ابان بن محمود میگوید: نامهای به امام رضا (علیه السلام) نگاشتم و در آن نامه نوشته بودم که: «فدایت شوم، من -در اثر تبلیغ سوء مردم- در اسلام ابوطالب به شک افتادم». حضرت در پاسخ نوشت: «اگر تو اعتراف به ایمان ابوطالب نکنی، فردای قیامت، جایگاهت جز آتش جهنم، جای دیگری نخواهد بود».(۱۱۵)
با دقت در این روایت، از ابتدای کلام ابان بن محمود (فرد مشکوکشده به ایمان حضرت ابوطالب) به خوبی فهمیده میشود که دشمنان حضرت ابوطالب و امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای نشر عقاید فاسد و انحرافی خود در تمام دوران تاریخ اسلام همت نموده و برای رسیدن به اهداف پلید خود در کافر و مشرک جلوه دادن حضرت ابوطالب با طبقات مختلف جامعه به گفتگو مینشستهاند. شجرۀ خبیثهای که ریشه در اتفاقات صدر اسلام داشت شاخوبرگ خود را افکنده است و ثمرۀ ناپاک خود را که عقاید فاسد اموی و عباسی است در قالبهای مختلف به ذهن مسلمانان القا میکند. در عصر حاضر نیز آثار و کتب افرادی چون ابنعربی(۱۱۶)، جلال بلخی معروف به مولوی(۱۱۷) و علی شریعتی (۱۱۸) همین افکار ضد دین را ارائه میکند و ناجوانمردانه بر طبل مشرک بودن حضرت ابوطالب و بدین ترتیب عدم حقانیت دیگر عقاید زیربنایی دین میکوبد.
موارد یادشده و شواهد بسیاری که ما مجال ذکر آن را نیافتیم شکی در پذیرش اسلام از سوی حضرت ابوطالب و ایمان او به پیامبر باقی نمیگذارد و روشن میسازد متهم کردن او به کفر و شرک بیشتر کاری سیاسی است تا فرایند یک دغدغۀ اعتقادی. زیرا بر اهل فن واضح است که مسئلۀ ایمان ابوطالب از منظر تاریخ سیاسی، پیوندی روشن با جایگاه سیاسی فرزندش علی (علیه السلام) در اسلام و رخدادهای پس از خلافتش در دو دورۀ بنیامیه و بنیعباس دارد. این که ابوسفیان و بزرگان بنیامیه (۱۱۹) در روز فتح مکه به ظاهر ایمان آورده بودند و نیز عباس، نیای عباسیان، بسیار دیر ایمان آورد، در جامعهای که فخرفروشی به نیاکان جایگاهی مهم داشت، نقطۀ ضعفی در برابر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و آل ابیطالب به شمار میرفت، به ویژه برای کسانی که دعوی خلافت و حکمرانی مسلمانان را داشتند. از این رو، در این دوره که هنگامۀ تدوین و نگارش و نیز جعل حدیث در عرصههای گوناگون تاریخی و تفسیری است، فضای مناسبی برای تردید در ایمان ابوطالب و حتی نفی ایمان او پدید آمد».( ۱۲۰) از سوی دیگر اصحاب پیامبر که بعدها معارض على (علیه السلام) در امر خلافت گشتند، عموماً سابقۀ بتپرستى داشتند و تنها على (علیه السلام) بود که سابقۀ بتپرستى نداشت و از کوچکى در مکتب پیامبر با یکتاپرستى پرورش یافته بود. کسانى که مىخواستند از مقام على (علیه السلام) بکاهند و شأن والاى او را پایین بیاورند تا با دیگران یکسان شود، ناگزیر تلاش کردند کفر پدر او را اثبات کنند. در واقع ابوطالب (علیه السلام) جرمى جز این ندارد که پدر على (علیه السلام) است، و اگر فرزندى همچون على (علیه السلام) نداشت، چنین تهمتى به او نمىزدند.
پایان سخن اینکه ابوطالب بزرگمردی است که سرتاسر تاریخ اسلام در ده سال اول بعثت با نام وی گره خورده است. وی پس از چهل و چند سال مجاهدت مؤمنانه در صیانت از پیامبر و اسلام و با به جای گذاشتن نسلی خدمتگزار به بشریت در بستر افتاد. در ماه ذیقعده یا نیمۀ ماه شوال سال دهم بعثت، در هشتادوششسالگی(۱۲۱) و بر پایۀ گزارشی، نودسالگی وفات یافت.) ۱۲۲۲) بعد از وفات ابوطالب و خدیجه (علیهما السلام) به پیغمبر وحی شد که: «دیگر در مکه ناصر و یاور نخواهی داشت»؛( ۱۲۳۳) یعنی مجاهدت یاران بزرگی چون علی (علیه السلام) و حمزه برای مقاومت در برابر مشرکان کافی نیست. زیرا اینها آن مقام شیخوخت ابوطالب را نداشتند. به همین سبب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «تا ابوطالب زنده بود، کفار قریش نتوانستند به من آزار سختى برسانند».(۱۲۴)آن حضرت به هنگام مرگ، فرزندان عبدالمطلب را فرا خواند و به ایشان فرمود: «تا زمانی که از محمد (صلی الله علیه و آله) حرفشنوی داشته باشید و امر او را اطاعت کنید، پیوسته در خیر و نیکی خواهید بود. بنابراین از او اطاعت کنید و او را یاری نمایید تا به هدایت و کمال برسید».( ۱۲۵) پیامبر به امیرالمؤمنین دستور داد تا بدن پدرش را غسل وک فن نماید، و در حالی که از وفات او شدیداً متأثر بود و اشک میریخت در تشیع جنازۀ او شرکت کرد(۱۲۶) و چهار طرف پیکر او را گرفت و برای او دعا کرد(۱۲۷) در هنگام دفن جبین راست او را چهار مرتبه مسح فرمود و جبین چپش را سه مرتبه مسح کرد. سپس فرمود: ای عمو! در صغیری پرورشم دادی و در یتیمی کفالتم نمودی و در کبیری یاریام کردی. خدا به تو در برابر یاری من پاداش نیکو دهد! بدن رنجوراو در کنار پدرش عبدالمطلبدر منطقۀ حَجون مکه به خاک سپرده شد.( ۱۲۸) پیامبر آن سال را، که با رحلت ابوطالب و همسرش خدیجه همراه بود، «عام الحزن» نامید.) ۱۲۹۹) بدینترتیب، پیامبر (صلی الله علیه و اله) بزرگترین پشتیبان خود را از دست داد. با رحلت او فشارها بر مسلمانان سخت افزایش یافت.) ۱۳۰۰) امروزه قبرستانی که وی در آن به خاک سپرده شد ـهرچند گنبد و بارگاه او به دست کینهتوزان تخریب گردیدـ نزد ایرانیان به «قبرستان ابوطالب» مشهور است.إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ کلمههاى پاک (که همان عقاید حقه است) به سوى خدا بالا مىرود، و عمل صالح آن را در بالا رفتن مدد مىکند.» (۱۳۱)
پانوشتها:
- تاریخ یعقوبی، ج ۱،ص۳۱
- المغازی، واقدی، ج ۲،صص ۸۱۷ـ۸۱۸
- تاریخ یعقوبی، ج ۲، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۴، ص ۴۶
- دربارۀ طرح کفر حضرت ابوطالب در نزد امیرالمؤمنین دفاع حضرت از ایمان او، رک: مائه منقبه، ص۱۷۴؛ کنز الفوائدص۸۰؛ احتجاج، ج ۱، ص ۳۴۱
- دربارۀ طرح کفر حضرت ابوطالب در نزد ابوذر علیه السلام و دفاع او از ایمان ابوطالب، رک: الغدیر، علامۀ امینى، ج ۷، ص ۳۹۸، ح ۳۶
- انساب الاشراف، احمد بن یحیی بَلاذُری، ج ۲،ص۲۸۸؛ الطبقات، ابنسعد، ج۱،ص۱۲۱؛ الطبقات، خلیفه، ص۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۱
- عمده الطالب، ص۲۰
- أعیان الشیعه، محسن امین عاملی، ج ۱،ص۳۲۴
- الإصابه فى تمییز الصحابه، عسقلانی، ابن حجر، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و على محمد مفوض، ج ۷، ص ۱۹۶؛ عمده الطالب، ص۲۰
- الاصابه، ج ۱، ص۱۱۵
- الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص۱۲۵؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۸۹
- دلائل النبوه و معرفه أحوال صاحب الشریعه، احمد بن عبدالله ابونعیم اصفهانی، تحقیق عبدالمعطى قلعجی، ج ۱،ص ۷۵
- الإصابه فى تمییز الصحابه، ج ۷،ص۱۹۶
- بحار الأنوار: الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (علیهم السلام)، محمدباقر مجلسی، ج ۱۵،ص۱۶۳؛ السیره النبویه، ج ۱، ص ۱۴۲
- الإصابه فى تمییز الصحابه، ج ۷، ص ۱۹۶؛ الطبقات، ابنسعد، ج ۱، ص ۹۲؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۸۸
- بزمآورد، عباس زریاب خوئی، ص ۱۶۳
- طبقات، ابنسعد، ج ۱، صص ۱۲۱-۱۲۲؛ ج ۸، ص ۵۱؛ مقاتل الطالبیین، ص ۳
- امّهانی (فاخِته) و جُمانَه. تذکره الخواص، ابنجوزی، صص ۱۵۸-۱۶۷
- طبقات، ابنسعد، ج ۱، صص ۱۲۱-۱۲۲؛ ج ۸، ص ۵۱؛ مقاتل الطالبیین، ص ۳
- انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۶
- با کمی تصرف. تذکره الخواص، ابنجوزی، ص ۲۱و۲۲
- طبقات، ابن سعد، ج ۱، ص۱۲۲؛ همان، ج ۸، ص ۱۵۱
- طبقات، ابن سعد، ج ۱، ص۱۲۲؛ همان، ج ۸، ص ۴۸
- تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴؛ طبقات، ابنسعد، ج ۱، صص ۱۲۱-۱۲۲؛ ج ۸، ص ۴۸؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۹۵
- مناقب الإمام على بن أبىطالب علیهما السلام، علی بن محمد ابنالمغازلی، ص ۵۷؛أعیان الشیعه، محسن امین عاملی، ج ۱،ص۳۲۵
- إعلام الوری بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسی، ج ۱،ص۳۰۶؛سیرت جاودانه: ترجمه و تلخیص الصحیح من السیرهالنبی الأعظم، جعفر مرتضی العاملی، ترجمۀ محمد سپهری، ج ۱، صص ۲۳۴-۲۳۵
- الطبقات، ابنسعد، ج ۱، ص ۱۲۲؛ همان، ج ۸، ص ۴۸
- الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، عبدالحسین امینی، ج ۷،ص۵۲۴
- تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴
- قُصَی بن کلاب عهدهدار مناصب مهم مکه و خانۀ کعبه بود. هنگام مرگ، او این مناصب را بین فرزندانش تقسیم کرد. به روایت مسعودی حجابت (کلیدداری)، سرپرستی دارالنَّدوه (محل جلسات و مشورتهای قریش) و لواء (پرچمداری سپاه) را به عبدالدار، و در مقابل، سقایت (آب دادن به حاجیان) و رفادت (مهمانداری و پذیرایی از حاجیان) را به عبدمَناف داد. پس از وفات عبدمَناف و عبدالدّار، میان فرزندانشان بر سر مناصب کعبه درگیری سختی درگرفت. مروج الذهب، مسعودی، ص۱۹۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۶۴
- تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۹
- السیره الحلبیه، ابوالفرج حلبى شافعى، ج ۱،ص۱۶۵
- سنن النسائی، ج ۸، صص ۳-۵؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۲۱۹؛ ابوطالب مؤمن قریش، عبدالله الخنیزی، ترجمۀ عبدالله شاهین، ص ۱۱۶
- شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج ۱۵، ص ۲۱۹
- انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۸۸
- شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج ۱۵، ص ۲۱۹٫
- الکتاب، ج ۳، صص ۲۶۰-۲۶۱؛ البیان و التبیین، ج ۳، ص ۳۰
- ایمان ابیطالب، مفید، ص ۱۸
- فروغ ابدیت: تجزیه و تحلیل کاملى از زندگى پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، جعفر سبحانی، ص ۱۶۸
- الکنى و الالقاب، ج ۱، صص ۱۰۸ـ۱۰۹
- المحبر، ص۱۳۲
- مناقب آل ابیطالب (ط قم)، ج ۱، ص ۳۵
- مناقب آل ابیطالب (ط قم)، ج ۱، ص ۳۵
- تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه، بی تا، ج ۲، ص ۳۲
- الطبقات الکبری، محمد بن سعد، قاهره، مطبعه نشر الثقافه اللاسلامیه، ۱۳۵۸ ق، ج ۱، ص ۱۰۱
- مناقب آل ابیطالب (ط قم)، ج ۱، ص ۳۶
- طبقات، ابنسعد، ج ۱، صص ۱۲۰-۱۲۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۰۶
- بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۹۳
- اصول کافی، ج ۱،ص ۴۵۲. نیزر.ک: بحارالانوار، ج ۳۵،ص۱۱۴؛خصائص الائمّه، ص ۶۴
- فصول المهمه، ابنصباغ؛ تذکره سبط، ابنجوزى ص ۶
- تاریخ یعقوبی، احمد بن اسحاق یعقوبی، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۳۶۸
- أسد الغابه، ج ۵ ص ۵۱۷
- انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۰۷؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۰
- تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۳۴۱؛ الروض الانف، ج ۲، ص۲۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص۷۰
- انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۳۱
- یوم الدار، یوم الانذار، با نزول آیۀ انذار («وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ، آیۀ ۲۱۴ سورۀ شعراء) در سال سوم بعثت، پیامبر(ص) به علی (ع) دستور داد غذایی فراهم کند و فرزندان عبدالمطلب را به میهمانی فرا بخواند تا در این جلسه فرمان الهی را اجرا و آنان را به اسلام دعوت کند. حدود ۴۰ نفر از جمله ابوطالب، حمزه و ابولهب به میهمانی آمدند. گفتهاند که غذا به ظاهر اندک بود و برای آن جمعیت کافی نبود؛ اما همگی خوردند و سیر شدند و چیزی از آن کم نشد. بدین رو، ابولهب گفت: «محمد جادو کرده است.» سخنان ابولهب، مجلس را از طرح دعوت پیامبر (ص) خارج کرد و پیامبر(ص) از طرح موضوع منصرف شد و جلسه بدون اخذ نتیجه پایان یافت. با دستور پیامبر(ص) بار دیگر علی (ع) مأموریت یافت که با همان ترتیب قبلی غذا تهیه و از خویشاوندان پیامبر(ص) دعوت کند. بار دوم و یا سوم پیامبر(ص) پس از صرف غذا فرمود:یا بَنِیعَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُکُمْ بِهِ إِنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیرِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ قَدْ أَمَرَنِی اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَکُمْ اِلَیهِ فَأَیکُمْ یؤَازِرُنِی عَلَى هَذا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ یکُونَ أَخِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم؟ ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم در میان عرب، جوانی را سراغ ندارم که چیزی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، برای قومش آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام. خدا به من فرمان داده است تا شما را به سوی او فراخوانم، اکنون کدامیک از شما مرا یاری می کند تا برادر من و (وصی و) جانشین من در میان شما باشد؟کسی پاسخ نداد. علی (ع) که از همه کوچکتر بود، گفت: «ای پیامبر خدا! من تو را یاری می کنم». پیامبر (ص) فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا؛ این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید».او حتى در جمع خویشاوندان نیز نقش حمایتگرى خود را ایفا کرد و دراین ماجراى دعوت خویشاوندان توسط پیامبر (یوم الدار)، در برابر ابولهب که مانع سخن گفتن پیامبر میشد. ایستاد و ضمن خاموش کردن فتنهگرى او، به پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت: بلند شو آقایم و دربارۀ آنچه مىپسندى، سخن بگو و رسالت خدایت را ابلاغ کن. همانا تو، راستگو و تصدیق شدهاى (ابنمنظور، لسان العرب، ج ۳، ص ۳۱۹).
- تاریخ طبری، ج ۲، ص۶۳٫
- قرآن مجید:شعرا، آیه ۲۱۴٫
- قرآن مجید، مؤمنون، ۴۴؛ انعام، ۳۳ و ۳۴ و ۶۶
- قرآن مجید، فرقان، ۴۱؛ انعام، ۱۰؛ انبیاء، ۳۶٫ مؤمنون، ۱۰۹ـ۱۱۰٫ جاثیه، ۱۹٫ مائده، ۵۷ـ۵۸
- قرآن مجید، علق، ۹-۱۴ و قصص، ۵۷٫
- قرآن مجید، نساء، ۶۱؛ دخان، ۱۳-۱۴؛ توبه، ۱۲۸-۱۲۹؛ اسراء، ۴۶؛ ص، ۴؛ انعام، ۴؛ نور، ۴۸
- مؤمنون، ۷۰؛ سبأ، ۸؛ ا نبیاء، ۵؛ احزاب، ۱۰-۱۳ و ۳۷-۳۸
- تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷ م، ج ۱، ص ۳۲۳؛ طبقات الکبری، ابنسعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج ۱ ص۱۵۸
- تاریخ طبری، طبری، ج ۲، ص ۳۲۴؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، بیروت: دارالصادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸، ج ۲، ص ۲۴
- تاریخ طبری، طبری، ج ۲، ص ۳۲۱-۳۲۳
- تاریخ یعقوبی، یعقوبی، بیروت دارالصادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸، ج ۲ ص۲۴ و الکامل فی التاریخ، ابناثیر، بیروت، دارصادر- دار بیروت، ج ۲، ص ۶۳
- کنز الدقایق، ذیل آیات حجر آیه ۹۴-۹۶، الغدیر، ج ۷، ص ۳۵۹ و ۳۶۰؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۷ ؛ الکامل، ابناثیر، ج ۲، ص ۶۴
- انساب الاشراف، ج ۲، صص۲۹۰-۲۹۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۷
- السیره النبویه، ج ۱، ص۱۷۲-۱۷۳
- السیره النبویه، ج ۱، ص۱۷۲-۱۷۳؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص۶۷
- الطبقات، ج ۱، ص۱۵۸ـ۱۵۹
- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۶
- السیره النبویه، ج ۱، صص ۱۷۳-۱۷۴
- ایمان ابیطالب، مفید، ص ۳۴
- مستدرک حاکم، ج ۲، ص ۶۲۳، به نقل از السیره النبویه، ابناسحق، ج ۱، ص ۲۲۲
- تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۱
- طبقات، ابنسعد، ج ۱، صص ۲۰۸-۲۰۹
- تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۳۱
- الطبقات، ابنسعد، ج ۱، ص۲۰۹-۲۱۰؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، صص ۳۱-۳۲
- انساب الاشراف، ج ۲، صص ۲۹۱-۲۹۲
- ایمان ابیطالب، شیخ مفید
- قرآن مجید، توبه، ۹
- زاد المسیر، ج ۲، ص۳۰۴-۳۰۵؛ التفسیر الکبیر، ج ۱۶، ص۱۵۷-۱۵۸؛ الدر المنثور، ج ۳، ص۲۸۲-۲۸۳٫
- در این روایت نقل شده است که: از ابوطالب در نزد رسول خدا (ص) یاد شد. آن حضرت فرمود: «امیدوارم که شفاعت من در روز قیامت شامل حال او شود. او در میان حوضچهاى از آتش قرار مىگیرد که ساق او را فرا مىگیرد و از آنجا تا مغز، او را مىجوشاند»!!! این روایت در صحیح بخاری، که در نزد اهل سنت مقبولترین کتاب بعد از قرآن است، نقل گردیده است، در حالی که در سلسلۀ سند آن سفیان سوری قرار دارد و خود اهل سنت او را دروغگو و تدلیسگر معرفی میکنند. صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۴۰۹، ح ۳۶۷۲، کتاب فضائل الصحابه، بَاب قِصَّهِ أبیطَالِبٍ.
- جامع البیان، ج ۲۰، صص ۵۸-۵۹
- روض الجنان، ج ۱۵، ص ۱۴۸
- التفسیر الکبیر،فخر رازی، ج ۲۵، ص ۵
- شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج ۱۴، صص ۶۵-۸۳
- سیره ابنهشام، ج ۱، ص ۱۹۱؛ سیرۀ حلبی، ج ۱، ص ۱۳۱
- الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۶
- الصحیح من سیره النبی الاعظم، جعفر مرتضی، ج ۴، ص۲۰
- وَ اللهِ الَّذى لا إِلهَ اِلاّ هُوَ ما ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللهُ عَنْهُ حَتّى أَسْلَمَ. الغدیر، علامه امینى، ج ۷، ص ۳۹۸، ح ۳۶، (دارالکتب العربى بیروت)؛ شرح الأخبار، النعمان بن محمد التمیمى المغربى، ج ۲، ص ۲۹۸، (مؤسسه النشر الاسلامى)
- الغدیر، علامه امینى، ج ۷،ص۳۶۹، (دارالکتبالعربى،بیروت،۱۳۷۸ هـ ق)؛ شرح نهج البلاغه، ابنابىالحدید، ج ۱۴،ص۷۱، (چاپکتابخانه آیت الله مرعشى)
- دربارۀ ایمان ابوطالب، شیعیان کتابهایى تألیف کردهاند که عناوین آنها در کتاب الذریعه نوشته آقابزرگ تهرانى گرد آمده است و ۹ عنوان است.الذریعه، ج ۲، صص ۵۱۲ـ۵۱۳
- وسائل الشیعه، ج۱۶،ص۲۳۱؛بحارالانوار،ج۳۵،ص۱۱۴؛ایمانابیطالب،ص۱۱۹
- السیره النبویه، ج ۱ ، ص ۴۶۱؛ الصحیح فى سیره النبى، ج ۲، ص ۱۵۵
- شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص ۸۱
- انساب الاشراف، ج ۱، ص۱۲۶؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص۵۸٫
- شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۱۹۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۱۴؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۸۰ ، ح ۲۰؛ الغدیر، ج ۷، ص ۳۹۶
- الکافی، ج ۱، صص ۴۴۸-۴۴۹
- جامع البیان، ج ۷، ص ۱۱۰؛ الدر المنثور، ج ۳، ص ۹؛ روح البیان، ج ۳، ص ۲۰
- در حالی که به تصریح قرآن او حق ندارد به کفار محبت داشته باشد: «مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذیِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»؛ محمد، پیامبر خدا، و کسانى که با وى هستند با کافران سخت گیر و با همدیگر مهربانند (فتح، ۲۹).
- مثلاً در این شعر چنین آمده است: امین حبیب فى العباد مسوّم/ بحاتم ربّ قاهر فى الخواتم * نبى اتا الوحى من عند ربه/ و من قال لایقرع بها سنّ نادم: (محمد) درستکار و بندگان دوستدار او و برتر از همگان است. به حق پروردگاری که حاکم بر همه چیز است، از نزد پروردگار به او وحی میرسد، و هر کس چنین اعتقادی نداشته باشد انگشت ندامت خواهد گزید.
- «انّ اصحاب الکهف اسرّوا الایمان و اظهروا الکفر فاتاهم الله اجرهم مرّتین و انّ اباطالب اسرّوا الایمان و اظهر الشرک فاتاه الله اجره مرّتین». شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص ۷۰؛ الحجه، ص ۱۷ و ۱۵؛ اصول کافی، ص ۲۴۴
- «عن ابیعبداللّه الصادق (علیه السلام) قال: نزل جبرئیل علیه السلام علی النبی (صلی الله علیه و آله). فقال: یا محمد، إنّ ربّک یقرئک السلام و یقول: انّی قد حرّمت النّار علی صلب اَنزلک و بطن حملک و حجر کفلک؛ فالصلب صلب أبیک أبیه عبداللّه بن عبدالمطلب و البطن الذی حملک آمنهًْ بنت وهب و أما حجر کفلک فحجر أبیطالب». الغدیر، ج ۷، ص ۳۹۲
- عن أبیإِسْحَاقَ أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلى اللَّهُ علیه و سلم) قال لِعُقَیْلِ بن أبیطَالِبٍ: یا أَبَا یَزِیدَ انّی احبّک حُبَّیْنِ لِقَرَابَتِکَ مِنِّی وَحُبٌّ لِمَا کنت أَعْلَمُ من حُبِّ عَمِّی إِیَّاکَ (الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبوعبدالله البصری (متوفای۲۳۰ هـ)، الطبقات الکبرى، ج ۴، ص ۴۳، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبوالقاسم الطبری (متوفای ۳۶۰هـ)، بیروت: دارالصادر؛ المعجم الکبیر، ج ۱۷، ص ۱۹۱، تحقیق حمدی بن عبدالمجید السلفی، الموصل: مکتبه الزهراء، الطبعه: الثانیه، ۱۴۰۴هـ- ۱۹۸۳م؛المستدرک على الصحیحین، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری (متوفای ۴۰۵ هـ)، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، الطبعه الأولى، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م، ج ۳، ص ۶۶۷؛ الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمد المشتهر بابنعبدالبر (متوفای ۴۶۳هـ)، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دار الجیل، الطبعه الأولى، ۱۴۱۲ه، ج ۳، ص ۱۰۷۸٫
- الغدیر، ج ۷، ص ۳۹۵
- «و الذی بعث محمداً بالحقّ نبیاً لو شفع ابی فی کلّ مذنب علی وجه الارض لشفّعه الله». الأمالی، الطوسی، ص ۳۰۵ و ۷۰۲؛ المحاسن، ص ۴، حدیث ۲؛ الحجه على الذاهب إلى تکفیر أبیطالب، صص ۹۵-۹۶؛ طبع دار سید الشهداء قم ص ۷۴؛ بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۶۹ و ۱۱۰؛ الإحتجاج، ج ۱، ص ۵۴۶؛ طبع دار النعمان، ج ۱، ص۳۴۰؛ کنز الفوائد، ج ۱، ص ۱۸۳
- «و الله ما عبد أبی و لا جدی عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبدمناف صنما قط. قیل له: فما کانوا یعبدون؟ قال: کانوا یصلون إلى البیت على دین إبراهیم (علیه السلام) متمسکین به». کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۱۷۵ – تفسیر ابوالفتوح رازی، ج۸، ص۴۷۰ – تفسیر برهان، ج ۳، ص ۲۳۲
- امیّه پسر عبدشمس نبوده، بلکه غلام رومى وی بوده است که عبدشمس او را به رسم جاهلیت به خود نسبت داده بود و فرمایش امام اشاره بدین مطلب است. رک: مقالۀ «بنیامیه: حاکمان اسلامی یا شجرۀ خبیثه» در همین کتاب
- بحار الانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۲
- بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۰، ح ۳۹؛ مائه منقبه، ص۱۷۴، کنز الفوائد، ص۸۰، الاحتجاج، ج ۱، ص ۳۴۱
- بحارالانوار، ج ۳۵، صص ۱۳۹-۱۳۸؛ تفسیر مجمع البیان، ج ۴، ص ۳۱؛ الغدیر، ج ۷، ص ۳۸۵
- «جعلت فداک إنی قد شککت فی إسلام أبیطالب، فکتب إلی: إنک إن لم تقر بإیمان أبیطالب کان مصیرک إلى النار».شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید، ج ۱۴، ص ۶۸؛ الدرجات الرفیعه، سید على خان مدنى، ص۵۰؛ الحجه على الذاهب إلى تکفیر أبیطالب، ابنمعد، ص ۷۷
- ابنعربی در کتاب فصوص الحکم، که مدعی است آن را طی یک مکاشفه، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت کرده، آورده است: اگر برای همّت، اثری بود، کسی اکمل از رسول الله و اعلی و قویهمتتر از او نبود و حال اینکه همت او در [جهت] اسلام [آوردن] ابوطالب، عموی او، اثر نکرد. ترجمۀ عبارت از: ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص ۳۲۵
- وی در کتاب مثنویاش، که آن را همطراز قرآن معرفی میکند(!!!)، دربارۀ کفر حضرت ابوطالب میگوید: خود یکى بوطالب آن عم رسول/ مىنمودش شنعۀ عربان مهول* که چه گویندم عرب کز طفل خود/ او بگردانید دین معتمد* گفتش: اى عم! یک شهادت تو بگو/ تا کنم با حق خصومت بهر تو* گفت: لیکن فاش گردد از سماع/ کل سر جاوز الاثنین شاع* من بمانم در زبان این عرب/ پیش ایشان خوار گردم زین سبب* لیک گر بودیش لطف ماسبق/ کى بدى این بددلى با جذب حق؟* مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۱۹۴-۱۹۹٫ مولوی در اینجا صراحتاً میگوید حضرت ابوطالب از گفتن شهادتین خودداری کرد و با جذبۀ حق بددلی نمود!!!
- شریعتی در کتاب چنین نوشته است: این بار نیز تاریخ ید بیضای دیگری مینماید: محمد در دامان بتپرستی رشد میکند. درست است که مورخین اسلام همه میکوشند تا دامان عبدالمطلب و ابوطالب را از شرک پاک سازند و این یک تمایل عمومی است که انسان دوست دارد قهرمانان گرامی و مورد احترامش از خاندانی پاک و شریف و محترم باشد -همۀ قهرمانان ملی و اساطیری یا از خدایانند یا لااقل از خاندان امرا و قهرمانانــ و این به صورت یک اصل کلی در تراژدی و حماسه درآمده است. عبدالمطلب، هرچند مردی است مهربان، محترم و شریف، ولی نمی توان انکار کرد که پردهدار کعبه و ساقی بتپرستان و پاسدار بتان و متولی رسمی بتخانه است، و محمد که باید به زودی این بتها را یکایک فرو ریزد در خانۀ وی بزرگ میشود. اسلامشناسی، تهران: طوس، ص ۴۶۲
- ابوسفیان، عقبه بن ابیمعیط، ابواُحیحه، معاویه بن مغیره بن ابیالعاص، که پس از غزوه احد کشته شد، (اسد الغابه، ج۷، ص۲۸۱. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۸.) مروان و پدرش حکم بن ابیالعاص (کسی که رسول خدا امت اسلامی را از نسل او برحذر داشت). کتاب الفتن، ص ۷۲.نیز امجمیل خواهر ابوسفیان (السیره النبویه، ج ۲، ص ۳۵۵) که رسول خدا را آزار میداد. نام سه تن از عبدشمسیها ( حنظله بن ابیسفیان، عتبه و شیبه: فرزندان ربیعه) در میان مقتسمین به چشم میخورد (المحبر، ص ۱۶۰). مقتسمین کسانی بودند که در موسم حج در مسیر ورود زائران به مکه قرار میگرفتند و آنان را از ملاقات با پیامبر باز میداشتند.
- شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، صص ۶۵-۸۲
- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۷۷
- الطبقات، ابنسعد، ج ۱، ص ۱۲۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۵
- اصول کافی، ج ۱،ص ۴۴۹؛بحار الانوار، ج ۱۹،ص۱۴؛ج۳۵،ص۱۳۷؛ایمان ابیطالب، ص۸۳.
- «ما نالَت قریشُ مِنّى شیئاً أُکْرِهُهُ (اى أَشَدُّ الْکَراهَهِ) حَتّى ماتَ أَبُوطالِب الجزری». الکامل فی التاریخ، عزالدین بن الأثیر أبیالحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ)، ج ۱، ص ۶۰۶۶، تحقیق عبدالله القاضی، بیروت: دار الکتب العلمیه، الطبعه الثانیه، ۱۴۱۵هـ.؛ تاریخ الطبری، أبیجعفر محمد بن جریر الطبری (متوفای ۳۱۰)، ج ۱۱، بیروت: دار الکتب العلمیه، ص ۵۵۴؛ سیره حلبى، ج ۱، ص ۳۵۳۳، (داراحیاء التراث العربى، بیروت.
- «لن تزالوا بخیرٍ ما سمعتم من محمّد (صلی الله علیه و آله) و ما اتّبعتم أمره فاتّبعوه و أعینوه ترشدوا» الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۷۹
- دلائل النبوه،أبیبکر أحمد بن الحسین بن علی بیهقی (متوفای ۴۵۸هـ)، ج ۲، ص ۳۴۹؛ تاریخ بغداد، أحمد بن علی أبوبکر الخطیب البغدادی (متوفای ۴۶۳هـ)، بیروت: دار الکتب العلمیه، ج ۱۳، ص ۱۹۶٫ با اینکه اهل سنت، تشییع جنازۀ مشرک را جایز نمیدانند، این شرکت را نقل نمودهاند.
- الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۰۵؛ البدایه والنهایه، ج ۳، ص ۱۲۵؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۱۹۶؛ الاصابه، ج ۴، ص ۱۱۶؛تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۶۶٫
- طبقات، ابنسعد، ج ۱، ص ۱۱۹
- امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۴۵
- السیره النبویه، ج ۲، ص ۲۸۴؛ تاریخ طبری، ج ۲، صص ۶۸-۶۹؛ دلائل النبوه، ج ۲، صص ۳۴۹-۳۵۰
- قرآن مجید، فاطر،